loading...

روزها با ماژیک

Content extracted from http://magicfarari.blog.ir/rss/?1738810202

بازدید : 1030
شنبه 19 ارديبهشت 1399 زمان : 15:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزها با ماژیک

داستان رو یطوری تغییر میدم که خودمم باورم میشه :) کاش واقعا همین شکلی بود ....

کلش یکی بود میتونست راهنماییم کنه ...

بازدید : 733
يکشنبه 13 ارديبهشت 1399 زمان : 4:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 1936
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزها با ماژیک

من از خودم فاصله میگیرم

دیوار نزدیکتر میشه

میخندم و دردامو میشمرم

تلخه ولی شاید دلم وا شه...

فالوش کرد و تا ابراز علاقه بهش هم مطمئنا چیز زیادی نمونده :)

دریغ از یه جوونه تو وجودم ....

از همون خونه ۳۰ متری و تو اولویت بودن و وحشی بودنش! از مورد توجه پسرا بودن و تا پیشنهاد پدرش به پسره و جرات گفتن اینکه فکر نکنی ازت خوشم میاد :) و شروع زندگی پر از همه چیز و رفاه و پسر دار شدنش و همیشه و همه جا همراه بودن ... تا خواستنش برای همیشه تا مامان اون موفرفری بودن و اون زندگی لاکچری و عکس‌هایی که حتی یدونشم به ماها شباهت نداره و میدونی حتی پر بودنش :) کامل بودنش به قدر نیاز ... و اراجیف ملت که نمیشمرنش! اخلاق نداره و هزاران چرت دیگه :)

حس میکنم دلم غمگین ترین دل روی زمین شده ....

روزا که میگذرن اما محاله که حسم عوض شه :)

بسه دیگه .... همه نقص‌های دنیا فقط تو وجود ما بود ...

چرا زنده باشم فقط یه دلیل فقط یکی :)؟

از حس "هیچ" پرم ... :)

بازدید : 2305
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزها با ماژیک
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

یا ، یا ، ، یا ، ، ،

، ،
،
																				
،
،

، ، ،

بازدید : 971
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزها با ماژیک
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

یا ، یا ، ، یا ، ، ،

، ،
،
																				
،
،

، ، ،

بازدید : 625
يکشنبه 23 فروردين 1399 زمان : 2:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزها با ماژیک

اومدم بنویسم که فردا بعد از کلاسش یه برنامه توپ میریزم واسه ترکوندن همیشگی که تو ذهنم بوده... یادم میاد که این یکی دیگه از هزاران و شاید میلیون‌ها تصمیم هیجانی و شخمیه که تو این مدت راجع به مسائل مختلف گرفتم. اگر قرار به ترکوندنه چرا الان نه؟؟

ن دوست صمیمی‌این مدت من بوده ولی میخوام بگم در ارتباط با جنس مخالف کمترین اعتمادی بهش ندارم :) و به راحتی میتونم بگم عامل مخرب یک ارتباط میتونه باشه ... یه آدم میشه گفت زیبا و مهم تر سفید !:)) نمیدونم به عزت نفس ربط داره یا نه یا اگه هر کسی حتا خودم جای اون بودم چطور میشد اما اون از هیچکس دست نمیکشه! مثلا تو رابطه بود و نمیدونم چطوری با‌‌ان‌نفر لاس میزد، تو مدت اخیرم که تا جایی که بروز داده چند نفر بهش ابراز علاقه کردن! من نمیدونم ابراز علاقه کسی تو سن حدود ۲۰ چه معنی‌‌‌ای میتونه داشته باشه ولی به هیچکدوم از آدمایی که بهش ابراز علاقه کردن اعتماد و در نتیجه حس خوبی نداشتم و ندارم. نمیدونم ازدواج تو سرنوشت همه آدما هست یا نه اما عمیقا دلم میخواد با کسی که آشنا میشم و ازدواج میکنم، نگاه خاص و علاقه خاصش فقط به من باشه و حتی یه لحظه شک نکنم یا نترسم بخاطر وجود همچین آدمی! خیلی وقتا نفرت انگیزه نمیدونم ریشه این نفرت حسادته تو ناخودآگاه آدم یا واقعا شخصیت حال بهم زن و جلب توجه کنندش! الان که دیدم اکس س تو فالورهاشه حس بدتری بهش پیدا کردم ! اون دل هیچ پسری رو بخاطر دوست‌های دخترش نمیشکنه:)) راستش اونموقع که سه تایی با هم بودیم من حس کردم اون یارو که الان اکس س شده واضحا اینو زیر نظر از نوع ... داشت و بعدش تعجب کردم که با س دوست شد !:) آدما غیرقابل پیش بینی و حتا میشه گفت غیرقابل اعتمادن حتی شاید خودم... ولی هرگز خدا نکنه که همچین موجودی باشم...

بازدید : 936
يکشنبه 23 فروردين 1399 زمان : 2:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزها با ماژیک

واضحا اشتباه کردم :)

یک. در برابر هر رفتاری یکم فکر کن اگه با خودت چنین رفتاری میکردن چه حسی بهت دست میداد؟

دو. اگه بخوای جواب بدی رو با بدی بدی! پس فرق چیست ...

اینجا باز یه اشتباه رو تکرار کردی. عمیق باش...

بازدید : 1170
يکشنبه 23 فروردين 1399 زمان : 2:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزها با ماژیک

یک. نمیدونم چطور میشه که آدم یک و ماه رو اونم در بطن سال تحصیلی، هر چند تو اوضاع قرنطینه، به بطالت محض میگذرونه و بعد میناله مثلا از حس منگولی که سر کلاس زبان بهش دست میده!

اگه اون سالها رو هم اینطوری گذروندم پس عجیب نیست نتیجه‌‌‌ای که گرفتم :) میدونی وقتی چیزی که داری هر چند خیلی باارزش باشه و از دلش بشه به خیلی چیزا رسید اما واسش زحمتی نکشیده باشی یا واسش برنامه ریزی و خیال پردازی نکرده باشی میشه همین ... میشه ویست شدن سری دوم عمر و جوونی :)

دو. فکر کنم چند روزی مونده بود به آخر سال ۹۸ که دوباره وارد اینستا شدم ... از بیکاری یا توهم سازی جدید :) نکات جالبش اینا بودن : تقریبا هیچکدوم از اونایی که میشناختن منو و کلی درگیرشون بودم و ه فقط اینکه خریت تا کجا :) هیچکدوم با وجود چندین فالور مشترک ریکوئست ندادن حتی ا :))) اونوقت موقع سال تحویل پیام تبریک تو پی وی فرستاده بود :/ گو تو هل بابا

ماجرای داغ این روزام همین بوده :)))) فضولهای همیشگی زندگیم که سرشونو تا تو تومون آدم میکنن اومدن تو پیجم و چقدر حالم بهم میخوره از بودنشون و فضولیشون، دو تاشونم بلاک کردم :) ولی خب نزدیکترین شخص بهشون پیجم رو دارن :)) این قضیه رو نگفتم، اونجایی که تصمیم قاطع گرفتم به ازدواج با همشهریم ! بهمن با اسفند بود که من پیج اینستای شهرمون رو پیدا کردم و توسط اون خیلی از آدمای این شهر رو دیدم که موفق شده بودن ! یکیش از اقوام نزدیک م بود. حالا انگار از م چه خیری دیدیم که از فک و فامیلش از همون ژن چیزی بهمون برسه :// بیخیال، اوبش تو کانال خبری دیده بودمش و عکسش حس خوبی بهم نداد :) بعد داشتم یکی دیگه رو سرچ میکردم که اتفاقی تو پیج اون، اینو دیدم و با خوندن بیوش پشمام ریخت و حسم به علاقه تغییر کرد :))) و شروع کردم به خیال پردازی و خدایا جاست کیل می‌:/// عملیات سریم شروع شد واسه آگاه سازیش از وجود خودم! چیزی هم که به ذهنم رسید این بود که اینستا رو نصب کنم و برم پیج شهرمون رو فالو کنم تا برم تو سجست‌هاش (حالا بشین ببین کی میری یا اینکه اصلا ریسپانسی میده یا نه !) با بررسی پیج شهر دیدم کلی آدم مضحک و اوغ برانگیز هست که احتمال حمله شون به پیجم خیلی بیشتره ! این راه رو بیخیال شدم و چون صفحش باز بود رفتم سراغ فالویینگ‌های خودش و به دو سه نفر ریکوئست دادم و بلاخره یدونه فالور مشترک پیدا کردم باهاش :| و تا امروز سه هفته‌س و خبری ازش نیست که خب منطقی هم هست :)) اگه فالور مشترک پیج شهرمون بود محتمل تر بود ! اما این فقط یه طرف قضیه‌س! طرف دیگه پیج‌هایی بود که فالو کرده بود از دختر خوشگلی که بیوی طوماری داشت و هزاران پست!! که با یه سرچ فهمیدم هم دانشگاهی دوران لیسانسش بوده! و خیلی عجیب نیست اگه فکر کنیم روش کراش داشته یا داره :) با مه لقا و جابری و شونصد تا پیج دختر که اقوام، همکار، لاور یا هر کوفتی که بودن همشون یه ویژگی مشترک داشتن! زیبایی :) همین فاکتور کافی بود که بیشتر دیگه خودم رو عنتر و منتر نکنم چون ... بیخیال :) شاید راجع به اینم باید تو یه پست دیگه بنویسم

ناامید محض اینم دومین گزینه از دو گزینه‌‌‌ای بود که تو ذهنم جا داده بودم :) اولیش همون مرد بداخلاقی بود که دندون‌های عقلمو کشید!

دلم واقعا گرفته بود، الان که دارم اینا رو مینویسم شاید اگه خودم میخوندم میگفتم عجب آدم تو کفی ه :))) ولی آنچه که من دیدم تو این دو سال همه همینن !!! و تو پستی که گفتم مینویسم دلیل این حال و هوا روشن میشه ...

تا اینکه فکر کنم روزهای اول عید بود که در پی عکس‌هایی که پیج شهر میذاشت، یه عکسی گذاشت که ذکر شده بود ارسال کننده کیه :) و با سرچ اون شخص ... :) بله شد آنچه شد، البته این شدن که میگم فقط از طرف من شده فعلا :)) دیدم اون شخص تو فالور و فالویینگ د ه و بله :))) اینبار لازم نبود پیج شهرو فالو کنم! پیج د رو فالو کردم و مجبور شدم م هم فالو و اکسپت کنم :| تومون که میگم همینه !!! واضحا رفتارش باهام عوض شد و تا امروز و همین لحظه طلبکاری رو میشه از صورتش خوند، تمام آنکامفتبلیتی که م واسم تو این سالها به وجود اورده بود از جلو چشمام رد شد و بلاک و ریپورتش کردم :) و د موند ینی خیلی واضحه چی میگم :))) لازم به ذکره که تمام حدود ۵۰۰ فالور بجز شخص مورد طرح، د رو بلاک کردم که پیجم رو نبینن بخاطر فرهنگ غنی ۹۹درصد آدمای این شهر و عکس نه بی حجاب :) صرفا "عکس" م

خب چند روز منتظر بودم، چند روز پیجم رو بستم چون به طور اتفاقی یکی بهم ریکوئست داد که از اوباش اوق برانگیز همین شهر بود بلاکش کردم و انقدر حالم بد شد که پیجم رو بستم !!! تو اون چند روز چند تا پیج فیک ساختم و رفتم بهش ریکوئست دادم یه پسج پسر که قبول نکرد :)))) یه پیج دختر البته زیادی پرفکت!!! قبول کرد و بک داد! پیج معمولی بود آدمو آزار نمیداد اما از فالورهاش بگم تعداد زیادی دختر خز و خیل 😁 که خب چند تا بودن بهتره!!! ینی میشه برداشت کرد که حسی به آدم خاصی نداره !(شاید). نمیدونم واقعا جذب اولیه رخ داد یا چون از اول فهمیدم کیه جذبش شدم! خلاصه که رویاپردازی‌ها شروع شد، زل زدن به عکساش به صورت موزیکال و تو تمام این چند روز استرس رخ دادن جنگ جهانی به خاطر پیج اینستای من ... خدایا :) تا اینکه با توکل بر خدا دوباره وصل شدم و اولین قدم م و ت رو بلاک کردم :) تا امروز که مثلا دعوتمون کرده بودن و تا الان خبری ازشون نیست :) صبم که د زنگ زد قشنگ طلبکار بود! و جالبتر اینکه اون شخصم خبری ازش نشده تا حالا :) به عبارتی رویاپردازی‌هام رنگ باخته ... عکس‌هاش رو پاک کردم و دوباره چند تاشو بازیابی کردم ... خدایا از کی انقدر احمق شدم ... ینی ببین تا کجا من ذره‌‌‌ای حریم خصوصی ندارم... از وقتی چشمامو باز کردم همین بوده ... فضولی و بحث و قهر... خسته ام... اونقدر خسته که دلم میخواد چشامو ببندم و نفس کشیدن یادم بره... حتا یه اتفاق مثبت ریز نمیفته که دلم به اون خوش باشه.

میریزم تو خودم، همه چیو... فکر اینکه بعد این یه سال میخوام چیکار کنم؟ کجا برم؟ ۳ بار با تک تکشون مردم:) با تمام بحث‌هایی که در مورد اونا بود وقتی حضور داشتن یا نه ولی من همیشه بودم ... از وقتی اومد لقب عفریته گرفتم :) تا الان که تو تک تک ثانیه‌های تلخم حضور پررنگ داشته و بهتره بگم داشتن ! اونوقت وقتی دراز به دراز رو تخت بیمارستان افتاده بودم همین پیشم بود و حتا اونجا هم حریم خصوصی نداشتم :) بسه دیگه ...

میریزم تو خودم اینهمه بیچارگی و تنهایی رو ..‌. اینهمه تلخی و دغدغه بودن رو ...

بازدید : 895
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 10:42
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزها با ماژیک

به نام خداوند بخشنده و مهربان

قوی نبودن زبانم (هر چند دوست ندارم اینطور توصیف کنمش! میگم چرا...) به شدت هرچه تمام اعصابم رو بهم میریزه، کلی وقت ازم میگیره، تهش سر کلاسش قلبم میاد تو دهنم :/ و حس منگول بودن بهم دست میده.

دوست ندارم بگم زبانم ضعیفه چون همونطور که گفتم کلاس زبان نرفتم و واقعا ضعیف نیست! این حرف نزدنم اعصابم رو خرد میکنه... فاک به این وضعیت، ینی تو همین شرایط فقط زبانم فوق قوی بود تقریبا میتونم بگم حالم خیلی بهتر بود! خیلی خیلی بهتر... تو این دو سال همش تردید داشتم واسه کلاس رفتن، کاش یکی بود درست و حسابی راهنماییم میکرد.

ک۹۹ ثبت نام کردم! و تقریبا بعد اتمام حس خوبی نداشتم! شاید شرطی شدم. ولی فکر کردم شاید این اوضاع مزخرف و تعطیلی ادامه دار باشه. خدایا خودت بهمون رحم کن یا ارحم الراحمین

دوباره وارد اینستا شدم، هدفم بطور جدی داشتن یک صفحه بدون پست و استوری و خود ابرازی بود و هست (شاید). ولی بازم درگیرم، انگار اینستا یه وظیفه‌س!! وات د فاک؟:/ برنامه today's usageم داره میگه روزی ۵ ساعت تو اینستام!!! باورت میشه؟

از وقتی پیج شهرمون رو دیدم و چک کردنش تبدیل شده به برنامه هر روزه‌ام و دیدن کلی آدم جدید تو همین شهر... بذار راحت بگم اگه حس خوبی ندارم دلیلش اینه که موفق نشدم... و اگه خوشحال نیستم شاید دلیلش اینه که میتونستم و نشد یا نکردم!

میشه یه روز حس درونم خوب باشه؟ خودمو دوست داشته باشم و لایق چیزهای خوب بدونم خودمو؟ دلم مهارت داشتن تو یه زمینه‌‌‌ای رو میخواد... موسیقی، برنامه نویسی...

خدایا کمکم کن لطفا🍀

بازدید : 658
شنبه 16 اسفند 1398 زمان : 14:52
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزها با ماژیک

از کجا بگم ؟ از اینجایی که به حس درست رسیدم! همیشه دنبال فرار از این شهر و آدماش بودم و فکر میکردم من نمیخوامشون... الان که عمیق تر نگاه میکنم میبینم ما خوب خواسته نشدیم :) آدمایی که فکر بهشون باعث میشه تمام اعصاب بدنم نفرت ساطع کنن... چرا؟ اشکال کجا بود که هر چی بود عزت نفس من از همونجا فقدان داره! اشکال چی بود که ب تبدیل شد به تیشه زن ریشه‌های زندگیم! کسی که هیچی نبود، چرا ریشه‌های من انقدر سست بود؟

کلافه ام... نمیدونم این حال و هوا و این حس و این تصمیمی‌که میخوام بگیرم منطق داره توش یا نه...

یه گروه دو نفره زدم با ا و هیچ ریکشنی نشون نداد. وات د فاکمه؟:||

ببین هر چی بیشتر بخوای تو مرکز توجه باشی، بیشتر باخت میدی، ختم کلام

به زندگیت ارزش بده... با دستای خودت.

عزت و غرورت رو تقویت کن...

اپ تلگرام رو از گوشیم پاک میکنم.

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 117
  • بازدید سال : 328
  • بازدید کلی : 35336
  • کدهای اختصاصی